یک روز لطف


مخاطبان با پاپ بندیکت شانزدهم - ارائه موسیقی من به پاپ

 

هشت سال پیش در سال 2005 ، همسرم با چند خبر تکان دهنده به اتاق محدود شد: "کاردینال راتزینگر به تازگی به عنوان پاپ انتخاب شده است!" امروز اخبار کمتر شوکه کننده نیست که ، پس از گذشت چندین قرن ، زمان ما شاهد اولین پاپ استعفا دفتر خود خواهد بود. صندوق پستی من امروز صبح س questionsالاتی دارد از "این در دامنه" زمان آخر "به چه معناست؟" ، "آیا اکنون"پاپ سیاه"؟" و غیره به جای جزئیات بیشتر یا گمانه زنی در این زمان ، اولین فکری که به ذهن خطور می کند دیدار غیرمنتظره ای است که من در اکتبر 2006 با پاپ بندیکت داشتم و نحوه شکل گیری همه ... از نامه ای به خوانندگان من در 24 اکتبر ، 2006:

 

عزیزم دوستان،

من امروز عصر شما را از هتل خود فقط یک فاصله از میدان سنت پیتر می نویسم. این روزها روزهای پر از لطفی بوده است. البته ، بسیاری از شما فکر می کنید که آیا من با پاپ ملاقات کرده ام ... 

دلیل سفر من به اینجا آواز خواندن در یک کنسرت در 22 اکتبر برای بزرگداشت 25 سالگرد بنیاد جان پل دوم و همچنین بیست و هشتمین سالگرد نصب پاپ سلطان فقید به عنوان پاپ در 28 اکتبر 22 بود. 

 

میهمانی برای پاپ جان پل دوم

همانطور که در طی دو روز چندین بار تمرین کردیم برای این رویداد که هفته آینده در لهستان از طریق تلویزیون از طریق تلویزیون پخش خواهد شد ، احساس کردم که از جای خود خارج شده ام. من توسط بزرگترین استعدادهای لهستان ، خوانندگان و موسیقی دانان باورنکردنی احاطه شده بودم. در یک لحظه ، برای بیرون آوردن هوای تازه به بیرون رفتم و از کنار دیواری روم باستان قدم زدم. من شروع به کاج کردم ، "چرا اینجا هستم ، پروردگارا؟ من در میان این غول ها نیستم! " نمی توانم به شما بگویم که از کجا می دانم ، اما احساس کردم جان پل دوم در قلب من پاسخ دهید ، "به همین دلیل تو هستی هستند در اینجا ، زیرا شما هستند خیلی کوچک."

بلافاصله ، من تجربه عمیق را شروع کردم پدر و مادر که علامت مقدس این بنده خدا جان پل دوم است. من در طول سالهای خدمتم سعی کرده ام پسر وفادار او باشم. من عناوین اخبار روزانه واتیکان را اسکن می کردم ، به دنبال جواهری در اینجا ، یک تکه خرد از آنجا ، نسیم کمی از روح که از لب های JPII می وزد. و وقتی بادبان قلب و ذهنم را می گرفت ، مسیر کلام خودم و حتی موسیقی را در مسیرهای جدید هدایت می کرد.

و به همین دلیل من به رم آمدم. برای خواندن ، بیش از همه ، آهنگ برای کارول که من روزی نوشتم که JPII درگذشت. همانطور که دو شب پیش روی صحنه ایستادم و به دری از چهره های بیشتر لهستانی نگاه کردم ، فهمیدم که در میان عزیزترین دوستان مرحوم پاپ ایستاده ام. راهبه هایی که وعده های غذایی او را می پختند ، کشیش ها و اسقف هایی که پدرشان بود ، چهره های ناشناخته افراد مسن و جوانی که لحظات خصوصی و گرانبهایی را با او به اشتراک می گذاشتند.

و من در قلبم این کلمات را شنیدم ، "من می خواهم شما با بهترین دوستان من ملاقات کنید."

و یکی یکی ملاقات آنها را شروع کردم. در پایان کنسرت ، همه هنرمندان و نوازندگان و خوانندگان شعر JPII صحنه را پر کردند تا آخرین آهنگ را بخوانند. من از پشت ایستاده بودم و پشت دستگاه ساکسیفون پنهان شده بودم که تمام شب با ریف های موسیقی جاز مرا خوشحال کرد. به پشت سرم نگاه کردم و مدیران طبقه با عصبانیت به من اشاره می کردند که جلو بروم. با شروع قدم برداشتن ، گروه ناگهان بدون دلیل از وسط جدا شدند و من چاره ای جز حرکت به جلو نداشتم - مرحله مرکزی. اوه این همان زمانی بود که پاپ نونسیو لهستانی مطرح شد و چند سخنرانی کرد. و سپس شروع به آواز خواندن کردیم. همانطور که انجام دادیم ، او کنار من ایستاد ، دست من را گرفت و آن را در هوا بلند کرد در حالی که همه ما "ابا ، پدر" را به سه زبان می خوانیم. چه لحظه ای! شما آواز را تا زمانی که ایمان شدید ، ملی گرایی و وفاداری به جان پل دوم مردم لهستان را تجربه نکرده اید ، تجربه نکرده اید! و در اینجا من در کنار خواننده پاپ لهستانی آواز می خواندم!

 

آرامگاه جان پل دوم

از آنجا که در واتیکان بسیار نزدیک هستم ، تاکنون چهار بار توانسته ام بر مزار جان پل دوم نماز بخوانم. یک لطف و حضور ملموسی در آنجا وجود دارد که بیشتر از من به گریه افتاده است.

من پشت یک منطقه محصور شده زانو زدم و شروع کردم به تسبیح در کنار گروهی از راهبه ها با قلب مقدس که روی عادت هایشان نقش بسته است. بعداً ، آقایی نزد من آمد و گفت: "آیا آن راهبه ها را دیدی؟" بله ، من پاسخ دادم. "آن راهبه هایی بودند که به جان پل دوم خدمت کردند!"

 

آماده شدن برای دیدار با "پیتر"

فردای کنسرت صبح زود بیدار شدم و نیاز به غوطه ور شدن در نماز را احساس کردم. بعد از صبحانه ، وارد کلیسای سنت پیتر شدم و در هفتاد متری مقبره پیتر و در محرابی که جان پل دوم مطمئناً در 28 سال سلطنت خود چندین بار سخنرانی می کرد ، شرکت کردم.

پس از بازدید مجدد از مقبره JPII و آرامگاه مقدس پیتر ، من برای دیدار با مخاطبان لهستانی خود به سمت میدان سنت پیتر حرکت کردم. ما در آستانه ورود به واتیکان برای حضار پاپ با پاپ بندیکت شانزدهم ، یکی از دوستان و متحدان عزیز JPII بودیم. به خاطر داشته باشید ، مخاطب پاپ می تواند از چند نفر تا چند صد نفر باشد. آن روز چند صد نفر بودیم که به میدان می رفتیم.

در انتظار جمع شدن همه زائران ، چهره ای را دیدم که می دانستم شناختم. بعد آن مرا تحت تأثیر قرار داد - این بازیگر جوان بود که در فیلم اخیر زندگی خود نقش جان پل دوم را بازی کرد ، کارول: مردی که پاپ شد. من همین هفته قبل فیلمش را تماشا کرده بودم! من نزد پیوتر آدامچیک رفتم و او را در آغوش گرفتم. او شب قبل در کنسرت بوده است. بنابراین من یک نسخه از آن را به او دادم آهنگ برای کارول که از من خواست آن را امضا کنم. اینجا شخصیت سینمایی جان پل دوم بود که خواهان امضای کوچک من بود! و با آن وارد واتیکان شدیم.

 

یک مخاطب PAPAL

پس از عبور از چندین نگهبان سوئیسی با صورت خشن ، وارد سالنی باریک و بلند شدیم که در دو طرف راهروی مرکزی با صندلی های چوبی قدیمی پوشانده شده بود. در جلو پله های سفید رنگی بود که به یک صندلی سفید منتهی می شد. همان جایی بود که پاپ بندیکت به زودی می نشست.

ما انتظار نداشتیم که شخصاً با پاپ بندیکت دیدار کنیم. همانطور که یک کشیش به من گفت ، "جانشین مادر ترزا و بسیاری از کاردینال ها هنوز منتظر دیدن او هستند!" درست است که این سبک پاپ بندیکت نیست که به اندازه قبل از او دیدار کند و سلام کند. بنابراین من و یك حوزوی علمی آمریكایی در نزدیكی پشت سالن جای گرفتیم. استدلال كردیم: "حداقل هنگام ورود به جانشین پیتر ، نگاه كوتاهی از نزدیک خواهیم داشت."

وقتی به پدر 12 آمدن پدر مقدس نزدیک می شدیم انتظار بیشتر می شد. هوا بود برقی. خوانندگان لباس سنتی لهستانی کمربندهای قومی را کمربند می زدند. شادی در اتاق محسوس بود - و قلب ها به تپش می افتاد. 

همان موقع ، نگاه من به مونسیونور استفان از بنیاد JPII ، مردی که از من دعوت کرده بود به رم بیایم ، نگاه کردم. او با عجله از راهرو میانی بالا و پایین می رفت ، گویی كه به دنبال شخصی می گشت. چشمم را گرفت ، به من اشاره کرد و گفت: "تو! بله ، با من بیا! " به من اشاره كرد كه دور موانع را بچرخم و به دنبال او بروم. ناگهان داشتم از راهرو به طرف آن صندلی سفید می رفتم! مونسیگنور مرا به چند ردیف اول رساند ، جایی که خودم را در حالی دیدم که در کنار چندین هنرمند دیگر از جمله فرانسیسکان آتشین آمریکایی نشسته ام. استن فورتونا

 

بندیکتو!

ناگهان تمام اتاق به پاهای خود برخاست. در میان آواز و شعار "بندیکتو!" ، قاب کوچک یک روح بسیار بزرگ شروع به راه رفتن در امتداد موانع چوبی کنار اتاق ما کرد. 

افکارم به روزی که او انتخاب شد برگشت. من آن روز صبح خوابیده بودم و تمام شب را در استودیو کار کردم بگذارید پروردگار بداند، سی دی اخیر من برای بزرگداشت "سال شادی" ، که JPII اعلام کرد. همسرم ناگهان از در اتاق خواب عبور کرد ، و به تخت محصور شد و فریاد زد ، "ما یک پاپ داریم !!" نشستم بلافاصله بیدار "کیه!؟"

"کاردینال راتزینگر!"

شروع کردم به گریه کردن از شادی. در واقع ، به مدت سه روز ، من با یک شادی ماورای طبیعی پر شده بودم. بله ، این پاپ جدید نه تنها ما را هدایت می کند ، بلکه ما را راهنمایی می کند خوب. در واقع ، من همچنین یک نکته را پیدا کردم خود را نقل قول نیز هست. نمی دانستم که او جانشین بعدی خواهد شد از پا افتادن.

بوزنا ، یکی از دوستان و لهستانی کانادایی که اکنون کنار او ایستاده ام ، گفت: "او در آنجاست." او چهار بار با پاپ ژان پل دوم ملاقات کرده بود و عمدتاً مسئول رساندن موسیقی من به دست مقامات در رم بود. حالا او فقط یک پا دور از پاپ بندیکت ایستاده بود. من تماشا کردم که پپتی 79 ساله با هر شخصی که در دسترس او بود ملاقات کرد. موهایش ضخیم و کاملاً سفید است. او هرگز لبخند را متوقف نکرد ، اما کم گفت. او هنگام رفتن به عکس ها یا تسبیح ها را برکت می داد ، دست می داد و بی سر و صدا با چشمانش به هر بره قبل از خود اعتراف می کرد.

بسیاری از مردم روی صندلی ها ایستاده بودند و به طرف مانع فشار می آوردند (با ناراحتی مقامات واتیکان). اگر من دستم را بین افراد کنار خودم فرو بردم ، ممکن است او آن را گرفته باشد. اما چیزی که در داخل بود نیز به من گفت. دوباره حضور JPII را در کنار خودم احساس کردم.

"ادامه بده ، خیلی دیر نیست!" یک زن گفت ، مرا به سمت پدربزرگ هل داد. من گفتم: "نه". "کافی است که دیدن 'پیتر'. "

 

غیرمنتظره

پس از پیام کوتاه به بنیاد ، پاپ بندیکت از روی صندلی بلند شد و برکت نهایی را به ما داد. اتاق ساکت شد و ما با فراخوان بخشش لاتین به سالن گوش می دادیم. "چه لطفی"، فکر کردم "جانشین ماهیگیر از Capernaum مبارک باد"

وقتی پدر مقدس از پله ها پایین می آمد ، می دانستیم که زمان خداحافظی فرا رسیده است. اما ناگهان متوقف شد و سه ردیف جلو در طرف مقابل سالن شروع به خالی شدن و صف در صف ها كرد. اعضای لهستانی بنیاد که یکی از آنها عمدتاً مسن بودند یکی یکی پیش پدر پاپ رفتند و حلقه پاپ او را بوسیدند ، چند کلمه صحبت کردند و یک تسبیح از بندیکت دریافت کردند. پاپیون خیلی کم گفت ، اما مودبانه و به گرمی از هر سلامی استقبال کرد. سپس ، طلیعه ها آمدند طرف سالن. من در سوم نشسته بودم ... و ردیف آخر که برای دیدار با پاپ بود.

سی دی هایم را که در کیفم بود گرفتم و به سمت جلو حرکت کردم. بود سورئال. یادم آمد که چند سال قبل از سنت پیو دعا کردم ، تا از عیسی لطف بخواهم تا بتواند خدمت من را به پای "پیتر" بگذارد. و در اینجا من ، مبلغ کوچولو آواز خوان از کانادا ، که اسقف ها و کاردینال ها در کنار آن بودند ، در حالی که پدر مقدس فقط چند پا فاصله داشت. 

آقایی که روبروی من بود دور شد و پاپ بندیکت بود که هنوز لبخند می زد و به چشمانم نگاه می کرد. حلقه اش را بوسیدم و سی دی هایم را با او دراز کردم آهنگ برای کارول بر روی. اسقف اعظم در کنار پدر مقدس چیزی به زبان آلمانی با کلمه "کنسرت" گفت ، که بندیکت گفت ، "اوه!" با نگاه کردن به او گفتم: "من یک بشارت دهنده از کانادا هستم و خوشحالم که به شما خدمت می کنم." و با این کار برگشتم تا به صندلی برگردم. و آنجا ایستاده بود کاردینال استانیسلاو دزیویس. این مردی است که دبیر شخصی پاپ ژان پل دوم بود ، مردی که هنگام آخرین نفس کشیدن دست پدر پاپ را نگه داشت ... و من همین دست ها را گرفتم و آنها را نگه داشتم ، لبخند زدم و تعظیم کردم. او به گرمی از من استقبال کرد. و هنگامی که به صندلی خود بازگشتم ، یک بار دیگر می توانم بشنوم ، "من می خواهم شما با بهترین دوستانم ملاقات کنید. "

 

عزیزترین دوستان

وقتی دوباره به میدان سنت پیتر رسیدیم ، دیگر نمی توانستم احساساتم را مهار کنم. در نهایت ، من آرامش و اطمینان و عشق عیسی را احساس کردم. برای مدت طولانی ، من در تاریکی بوده ام ، و در مورد وزارت ، تماس و هدیه هایم شک و تردیدهای زیادی داشته ام ... اما اکنون ، من عشق جان پل دوم را عمیقا احساس کردم. می توانستم لبخند او را ببینم و احساس می کردم پسر روحانی او هستم (همانطور که بسیاری از مردم این کار را می کنند). من می دانم که مسیر برای من تفاوتی ندارد ... صلیب ، کوچک ماندن ، فروتن ، مطیع بودن. آیا این مسیر همه ما نیست؟ و با این حال ، امروز با یک آرامش دوباره بیدار شدم.

و بله ، دوستان جدید

 

خاتمه

بعد از ظهر بعد از حضار پاپ ، ناهار را با اعضای بنیاد صرف کردم. ما فهمیدیم که کاردینال استانیسلاو همسایه بود! من پرسیدم که آیا می توانم با او ملاقات کنم ، که یک راهبه بدخیم بدجنس را با عجله دور کرد. در عرض چند دقیقه ، خودم را در اتاقی با بوزنا و عکاس شخصی کاردینال استانیسلاو دیدم. سپس کاردینال وارد شد. 

چند دقیقه ای با هم صحبت کردیم و دست یکدیگر را گرفتیم ، کاردینال به شدت به چشمان من نگاه کرد. او گفت که از صدای آواز من خوشش می آید و باور نمی کند هفت فرزند دارم - که چهره من خیلی جوان به نظر می رسد. من پاسخ دادم ، "خودت خیلی بد به نظر نمی آیی!"

سپس من به او کلماتی را گفتم که در قلب من سنگین بود ، "عالیجناب ، کانادا خواب است. به نظر من می رسد که ما در زمستان قبل از "بهار جدید" هستیم ... لطفا برای ما دعا کنید. و من برای شما دعا می کنم. " با صداقت اصیل به من نگاه كرد ، او پاسخ داد: "و من نیز برای تو."

و با این کار ، او مشت مشت تسبیح من ، پیشانی من را برکت داد ، و چرخش ، بهترین دوست پاپ ژان پل دوم از اتاق بیرون رفت.

 

اولین بار در 24 اکتبر 2006 منتشر شد

 


تشکر از حمایت شما.

www.markmallett.com

-------

برای ترجمه این صفحه به زبان دیگری روی زیر کلیک کنید:

چاپ دوستانه، PDF و ایمیل
نوشته شده در صفحه اصلی, روح و روان.

نظرات بسته شده است.