شهادت شخصی


رامبراند ون رینج ، 1631 ،  رسول پیتر زانو زد 

یادبود ST. برونو 


درباره ما
سیزده سال پیش ، من و همسرم ، هر دو گهواره کاتولیک ، توسط یکی از دوستانمان که زمانی کاتولیک بود به یک کلیسای باپتیست دعوت شدیم.

ما سرویس صبح یکشنبه را گرفتیم. وقتی رسیدیم ، بلافاصله همه ما را تحت تأثیر قرار داد زوج های جوان. ناگهان متوجه ما شد که چگونه کمی از جوانان آنجا به کلیسای کاتولیک خودمان بازگشتند.

وارد حریم مقدس شدیم و جای خود را گرفتیم. گروهی شروع به هدایت جماعت در عبادت کردند. خوانندگان و نوازندگان در سن ما بودند - و بسیار صیقلی. موسیقی مسح و پرستش اوج می گرفت. اندکی پس از آن ، کشیش پیام خود را با شور ، فصاحت و قدرت بیان کرد.

بعد از خدمت ، من و همسرم با بسیاری از زوج هایی که آنجا بودند آشنا شدند. چهره های گرم و خندان ، ما را نه تنها به مراسم ، بلکه به شب زوج جوان و یک مراسم ستایش و پرستش هفتگی دیگر دعوت می کرد. ما احساس محبت ، استقبال و برکت داشتیم.

وقتی برای رفتن سوار ماشین شدیم ، تنها چیزی که فکر می کردم این بود که کلیسای خودم ... موسیقی ضعیف ، تشریفات خانوادگی ضعیف تر و حتی مشارکت ضعیف تر جماعت. زوج های جوان همسن ما؟ عملاً در استخرها منقرض می شود. دردناک ترین احساس تنهایی بود. من اغلب نسبت به زمانی که وارد خانه می شدم احساس سرما می کردم.

همانطور که دور می شدیم ، به همسرم گفتم: "ما باید به اینجا برگردیم. ما می توانیم روز دوشنبه مراسم بعثت را به طور گسترده برگزار کنیم. " من فقط نیمه شوخی کردم. ما گیج ، غمگین و حتی عصبانی به خانه برگشتیم.

 

یک تماس

همان شب که داشتم دندانهایم را در دستشویی مسواک می زدم ، به سختی بیدار و از حوادث روز شناور بودم ، ناگهان صدای مشخصی در قلبم شنیدم:

بمان و برادران خود سبک باش ...

ایستادم ، خیره شدم و گوش دادم. صدا تکرار کرد:

بمان و برادران خود سبک باش ...

مات و مبهوت مانده بودم. تاحدودی مات و مبهوت از طبقه پایین که می رفتم همسرم را پیدا کردم. "عزیزم ، من فکر می کنم خدا می خواهد ما در کلیسای کاتولیک بمانیم." من به او گفتم چه اتفاقی افتاد ، و مانند هماهنگی کامل با ملودی در قلب من ، او موافقت کرد.

 

بیداری 

اما خدا هنوز مجبور بود با من کنار بیاید. من از کسالت در کلیسا ناراحت شدم. من که در خانه ای بزرگ شده بودم که "بشارت" کلمه ای بود که ما واقعاً از آن استفاده می کردیم ، من آگاهی شدیدی از بحران ایمان داشتم که در زیر سطح کلیسا در کانادا جوشیده است. بعلاوه ، من داشتم در مورد ایمان کاتولیک خود س questionال می کردم ... ماری ، برزخ ، کشیش مجرد. می دانید ، معمول است.

چند هفته بعد ، ما به محل پدر و مادرم سفر کردیم که چند ساعت دیگر فاصله ندارد. مامان گفت او این ویدئو را دارد که من فقط باید آن را تماشا کنم. خودم در اتاق نشیمن جمع شدم و شروع کردم به گوش دادن به سخنان یک کشیش سابق پروتستان داستان درباره اینکه چگونه او ضد کاتولیک ترین روشنفکری بود که فکرش را می کرد. او چنان در ادعاهای کاتولیک مسلط بود که تصمیم گرفت از نظر تاریخی و کلامی اشتباه آنها را ثابت کند. از آنجا که کلیسای کاتولیک تنها ایمان مسیحی بود که آن را تعلیم می داد کنترل تولد در برنامه خدا نیست و بنابراین غیراخلاقی است ، او ثابت می کند که آنها اشتباه می کنند.

از طریق مطالعه دقیق پدر کلیسا ، ادله کلامی ، و تعالیم کلیسا ، دکتر اسکات هان کشف کرد که کلیسای کاتولیک وجود دارد راست. گرچه این مسئله او را متحول نکرد. او را عصبانی کرد.

هنگامی که دکتر هان تلاش کرد تا هر یک از آموزه های کلیسا را ​​یک به یک تخریب کند ، روند حیرت انگیزی یافت: هر یک از این تعالیم را نمی توان در طول قرن ها در یک زنجیره شکست ناپذیر سنت مسیح و رسولان جستجو کرد ، اما در آنجا اساس کتاب مقدس برای آنها بود

او شهادت ادامه داد. او دیگر نمی توانست حقیقت را پیش از خود انکار کند: کلیسای کاتولیک کلیسایی بود که مسیح بر روی پیتر ، صخره تاسیس کرد. دکتر هان برخلاف میل همسرش ، سرانجام کاتولیک شد و بعداً همسرش ، کیمبرلی ، سپس ... دهها هزار مسیحی از چندین فرقه ، از جمله رانش زمین کشیشان پروتستان. تنها شهادت او ممکن است بزرگترین مهاجرت را به کلیسا از سال 1500 زمانی که شخصیت بانوی گوادالوپ بیش از 9 میلیون مکزیکی را تغییر داده است ، ایجاد کرده باشد. (آ کپی رایگان از شهادت دکتر هان ارائه شده است اینجا کلیک نمایید.)

ویدیو تمام شد سوسو زدن استاتیک در سراسر صفحه. اشک ، روی گونه هایم می غلتد. "این خانه من است،" به خودم گفتم. انگار روح در من بیدار شده بود حافظه از دو هزار سال.

 

یافتن حقیقت 

چیزی درون من مرا ترغیب کرد که بیشتر عمیق شوم. برای دو سال آینده ، من کتابهای مقدس ، نوشته های پدران کلیسا و مطالب عظیم را که در یک جنبش جدید "عذرخواهی" در حال ظهور بود ، ریختم. می خواستم ببینم ، بخوانم و خودم بدانم حقیقت چیست.

یادم می آید که یک روز به کتاب مقدس خم شدم ، وقتی سعی کردم نقش مریم را در کلیسا درک کنم ، سردرد بزرگی بیرون ریخت. "مری چیست؟، خداوند؟ چرا او اینقدر برجسته است؟ "

همین موقع ، پسر عموی من زنگ خانه را زد. پل که از من کوچکتر است ، حالم را پرسید. همانطور که من آشفتگی درونی خود را برای او توضیح دادم ، او با آرامش روی کاناپه نشست و گفت: "آیا عالی نیست که مجبور نیستیم همه چیز را بفهمیم - اعتماد عیسی که رسولان و جانشینان آنها را به سوی تمام حقیقت هدایت می کند ، دقیقاً همانطور که فرمود. (جان 16: 13)

این یک لحظه قدرتمند ، یک روشنایی بود. من همان جا فهمیدم که حتی اگر همه چیز را نفهمیدم ، من در آغوش مادر کلیسا در امان بودم. من فهمیدم که اگر حقیقت بر اساس "احساسات" ، "تشخیص" یا آنچه احساس می کند "خدا به او می گوید" ، هرکسی بتواند خودش کشف کند ، هرج و مرج خواهیم داشت. ما تقسیم خواهیم کرد ما هزاران فرقه با هزاران "پاپ" خواهیم داشت ، همه آنها ادعا می کنند که معصوم هستند, به ما اطمینان می دهد که آنها گوشه حقیقت را داشته باشید. ما آنچه را امروز داریم خواهیم داشت.

اندکی بعد ، خداوند کلمه دیگری در قلب من گفت ، به همان اندازه روشن ، به همان اندازه قدرتمند:

موسیقی دری است برای بشارت

من گیتارم را تنظیم کردم ، چند تماس تلفنی برقرار کردم و شروع شد.  

 

 

نوشته شده در صفحه اصلی, چرا کاتولیک؟.

نظرات بسته شده است.