ورود بخانه، توسط مایکل دی. اوبراین
نوشته شده در سفر به خانه
AS هواپیمای ما با ابرهای شلوغ و پر از فضایی که در آن فرشتگان و آزادی زندگی می کنند ، بالا می رود ، ذهن من با گذشت زمان در اروپا شروع به عقب رفتن می کند ...
----
یک عصر طولانی نبود ، شاید یک ساعت و نیم. چند ترانه خواندم ، و پیامی را که در قلبم بود برای مردم کیلارنی ، ایرلند گفتم. پس از آن ، من بر روی افرادی که جلو آمدند دعا کردم ، از عیسی خواستم که روح خود را دوباره روی بزرگسالان عمدتاً میانسال و سالخورده که جلو آمدند ، بریزد. آنها مانند بچه های کوچک ، قلب باز و آماده برای پذیرایی آمدند. همانطور که من دعا می کردم ، یک پیرمرد شروع به هدایت گروه کوچک در آوازهای ستایش کرد. وقتی همه چیز تمام شد ، نشسته بودیم و به هم نگاه می کردیم ، روحمان پر از روح و شادی بود. آنها نمی خواستند بروند. من هم نکردم اما ضرورت مرا با اطرافیان گرسنه من درهای ورودی را بیرون آورد.
وقتی گروهی که با آنها مسافرت بودم پیتزای خود را تمام کردند ، من بی قرار بودم. هنوز می توانستم صدای قلب خواننده های ایرلندی را که در خیابان صدای آهنگ های روح انگیز سلتیک خود را می شنیدند ، در حالی که ما از کنار آنها عبور کردیم ، می شنیدم. "من داشتم کردم برای بازگشت به آنجا ، "من به گروهم گفتم كه با لطف مرا اخراج كرد.
اعضای گروه همه سی ساله بودند ، شاید جوان تر. بانجو ، گیتار ، ماندولین ، سازدهنی ، شیپور و باس قائم. آنها در جلوی میخانه ، که عرض آن بیش از دوازده فوت نبود ، به صورت دایره ای جمع شدند. و آنها آواز خواندند. آه ، آنها آواز می خواندند ، موسیقی از منافذشان بیرون می زد. آنها ترانه هایی را می خواندند که من سالها نشنیده بودم ، ترانه هایی که قبل از تولد من نوشته شده بودند ، ترانه هایی از سنت طولانی موسیقی ایرلندی منتقل می شدند. با ناباوری از صدایی که از این جوانان شنیدم آنجا ایستادم. من احساس کردم که من به گذشته منتقل شده ام ، به روزی که معصومیت نجیب بود ، وقتی که فقط شب شب در خیابان قدم می زدیم ، زمانی که خانه ها زیر 50,000 هزار دلار هزینه می کردند و هیچ کس نمی دانست که کلمه کودک دوست چیست. من جا خورده بودم ، زیرا لذتی که در جلسه زودتر از شب احساس کردم ، بود همان وقتی قلبم با ریتم انسان می رقصید ، شادی را احساس کردم خوبی. بله ، این همان چیزی بود که بود: من حسن خلقت را احساس کردم و قسم می خورم که خالق آنجا بود که با من می رقصید ...
----
برخی از تلاطم ها ذهنم را به زمین برگردانند ، زیرا هواپیمای ما بالاتر از آن بلند می شود. من به منظره ای نگاه می کنم که زمانی فقط خدا و ارواح خدمتگزار او می دانند: شهرهای کوچک ، مزارع و تکه های مزارع در حالی که تکه های پراکنده آب منعکس کننده گوشته آبی فوقانی است ، جلوی من گسترده شده اند. و به نظر می رسد که من می فهمم ... وقتی خدا به این جهان نگاه می کند ، آن سوی ابرها ، آن سوی مرزها ، فراتر از تفرقه هایی که خود انسان ایجاد کرده ، نژاد و دین را نمی بیند. او به قلب انسان نگاه می کند ، و با یک نفس شادی فریاد می زند ، "خوب است!"برگهای پاییز آن را اعلام می کنند ، آبی عمیق در دریا آن را آواز می خواند ، صدای خنده مرد پشت سر من ... آه ، خوب است. آفرینش - بین ناله ها و آه های آن - آهنگ قلب خالق را بیرون می دهد ..."من تو را آفریدم زیرا تو را دوست دارم! الان دنبالت می گردم چون دوستت دارم! من هرگز تو را رها نخواهم کرد زیرا تو را دوست دارم! "
مجموعه ای از هدفونها را روی آن قرار می دهم و شروع به گوش دادن به مایکل بوبله می کنم که آهنگ "خانه" خود را لغو می کندتوسط یک میلیون نفر احاطه شده ، هنوز احساس تنهایی می کنم ، فقط می خواهم به خانه بروم ، آه دلم برایت تنگ شده ، می دانی ... آهنگی "مسیحی" نیست فی نفسه اما آهنگی از اشتیاق به آن خوبی های باستانی ، خانه- مکانی که برای بسیاری ، علی رغم اختلال در عملکرد ، مکانی برای آن است ایمنی. چهره های همسر و فرزندانم از جلوی من می گذرد و من نمی توانم خودم را به سمت پنجره بچرخانم چون اشکهای گرم شروع به جاری شدن می کنند ... قطرات عشق غیرقابل بیان برای کارهای دستی خدا ، به نیکی تجسم، در روحهای منحصر به فرد و بی بدیل خانواده ام بافته و قالب شده است. خوب خیلی خوب.
خوبی نام دارد
و من با وضوح بیشتری نسبت به گذشته می بینم که وظیفه ای که پیش روی من ، قبل از کل کلیسا است ، نشان دادن این نیکی به جهان است ، این نیکی که نامی دارد: پدر ، پسر ، و روح القدس این یک حسن دور نیست ، یک نیروی غیر شخصی است که به طور تصادفی در هر لحظه بر بشریت فرود می آید. نه ، این یک پیشکش همیشگی است ، بسیار نزدیک ، آنقدر نزدیک که روح من احساس می کند بهشت در لحظه فعلی بافته شده است ...
پادشاهی بهشت نزدیک است. (مات 4:17)
ما در دعای خود با آن روبرو می شویم ، آن را در آواز شیرین روح انسان می شنویم ، آن را در آسمان می بینیم که فریاد می زند که نیکی نام دارد. خوبی یک اسم دارد!
من همچنین می بینم که ما باید راهی پیدا کنیم تا نشان دهیم کاتولیک یک فلسفه ، یک نهاد یا یک سازمان صرف نیست ... بلکه یک مسیر ، یک مسیر زندگی برای پیدا کردن خوبی ، یا بهتر بگوییم ، مصالحه با نیکی به طوری که بشریت را از اندیشه های تحریف شده حقیقت و زیبایی که او را به بردگی و غم سوق می دهد ، رها سازد. این یک مسیر زنده برای هر روح ، برای هر زن و مردی ، برای هر یهودی ، مسلمان و ملحد است. این راهی است که ریشه در حقیقت دارد ، به زندگی منجر می شود ، به خوبی منجر می شود ... خوبی که قبلاً در اطراف ما می توان یک نشانه ، یک قداست حضور حضور خدا
چگونه پروردگار آیا می توانم این کلمه را بیان کنم که می گوید آفرینش شما خوب است و اینکه کلیسای شما منجر به خود نیکی می شود؟ در زمانی که کلیسای شما اعتبار خود را از دست داده و به طور فزاینده ای به عنوان یک تروریست صلح دیده می شود ، چگونه می توان این کار را انجام داد؟
چراغ کمربند ایمنی را خاموش کنید. هواپیما شروع به تخلیه می کند. در حال حاضر وقت رفتن به خانه است ...