کلمه اکنون در مورد بازخوانی های عظیم
برای 10 دسامبر 2013
متون مذهبی اینجا کلیک نمایید
IT در اواسط ماه مه سال 1987 ، یک طوفان برفی عجیب بود. درختان در زیر سنگینی برف مرطوب و سنگین آنقدر به زمین خم شدند که تا به امروز ، بعضی از آنها مثل اینکه برای همیشه در زیر دست خدا فروتن بودند ، خم شده باقی می مانند. من در زیرزمین یکی از دوستانم مشغول گیتار زدن بودم که تماس تلفنی رسید.
بیا خونه پسرم
چرا؟ من پرسیدم
فقط بیا خانه…
وقتی خودم را به داخل مسیر اتومبیل خود کشیدم ، احساس عجیبی مرا فرا گرفت. با هر قدمی که به درب عقب برمی داشتم ، احساس می کردم زندگی من تغییر می کند. وقتی وارد خانه شدم ، پدر و مادر و برادران آغشته به اشک ، با استقبال روبرو شدند.
خواهرت لری امروز در یک تصادف رانندگی درگذشت.
ادامه مطلب →