کلمه اکنون در مورد بازخوانی های عظیم
برای 10 دسامبر 2013
متون مذهبی اینجا کلیک نمایید
IT در اواسط ماه مه سال 1987 ، یک طوفان برفی عجیب بود. درختان در زیر سنگینی برف مرطوب و سنگین آنقدر به زمین خم شدند که تا به امروز ، بعضی از آنها مثل اینکه برای همیشه در زیر دست خدا فروتن بودند ، خم شده باقی می مانند. من در زیرزمین یکی از دوستانم مشغول گیتار زدن بودم که تماس تلفنی رسید.
بیا خونه پسرم
چرا؟ من پرسیدم
فقط بیا خانه…
وقتی خودم را به داخل مسیر اتومبیل خود کشیدم ، احساس عجیبی مرا فرا گرفت. با هر قدمی که به درب عقب برمی داشتم ، احساس می کردم زندگی من تغییر می کند. وقتی وارد خانه شدم ، پدر و مادر و برادران آغشته به اشک ، با استقبال روبرو شدند.
خواهرت لری امروز در یک تصادف رانندگی درگذشت.
..................................
آخر تابستان به دانشگاه برگشتم. مادر را به یاد آوردم که آن روز قبل از تشییع جنازه ، لبه تختم نشسته بود. او با حساسیت به برادرم نگاه کرد و گفت: "پسران ، ما دو انتخاب داریم. ما یا می توانیم خداوند را مقصر این امر بدانیم. می توانیم بگوییم ، "بعد از همه کارهایی که ما انجام داده ایم ، چرا با ما چنین رفتاری کرده اید؟" "زیرا می بینید ، والدین من شاهدان زیبایی از بشارت بودند ... از گروه جوانی که تشکیل دادند ، از زندانیانی که ملاقات می کردند ، زنان بارداری که به آنها کمک کردند ، به فرزندی که از سقط جنین نجات یافت و دختر خدا شد.
و حالا ، آنها در آستانه دفن تنها دخترشان ، 22 ساله ، شش فوت زیر برف بودند.
مادر ادامه داد: "یا" ما می توانیم به آن اعتماد کنیم عیسی اکنون با ما اینجا است. اینکه او ما را نگه داشته و با ما گریه می کند و به ما کمک می کند تا از این طریق عبور کنیم. "
همانطور که به پنجره اتاق خوابگاهم خیره شدم ، به نظر می رسید که باد دوباره آن کلمات را به من منتقل کرده است ، کلماتی که در تاریکی غم برای من مانند چراغی بودند. "آسایش ، به مردم من آسایش بده ...”Isaiah در اولین قرائت امروز می گوید. مادرم ، با وجود غم وحشتناکش ، آن روز برای ما پسران مسیح بود.
و با این وجود ، چیزی در من وجود داشت که اکنون شکسته شده بود. وقتی شروع به مواجهه با وسوسه کردم ، چیزی در درون آن - یا شاید صدای دیگری بود - گفت: "خدا این اجازه را بدهد بزرگ چیزی برای شما اتفاق می افتد او می تواند از عهده این یک گناه کوچک برآید. " و بنابراین ، من شروع به سازش کردم. این یک آتش سوزی آشکار شورشی نبود ... فقط کمی شعله عصبانیت.
اما با گذشت زمان ، من کمی بیشتر تسلیم شدم ، خصوصاً در روابطم با دوست دختر. خیلی زود ، شعله کوچک سازش شادی مرا از بین می برد. گناه شروع به سنگینی کردن من کرد ، و من را مانند درختی خرد کرد که از زیر فشار برف خیس خرد شده است. من فریاد می زدم ، "پروردگارا ، مرا از من نجات بده ..." ، و با این حال ، من اسیر ضعف خود بودم.
پنج سال بعد ، پس از ازدواج با همسر زیبای خودم ، لیا ، دریافتم که به سازشهای "کوچک" خود معتاد شده ام. من برای پاک بودن تلاش کردم و احساس درماندگی و شرمندگی کردم. قابل توجه ، در این زمان بود که پروردگار مرا به وزارت دعوت كرد. مانند متی و مگدالن و زاكئوس ، خداوند مرا صدا كرد در میان از بدبختی و شکستگی من!
هنوز هم تلاش کردم. مرتباً به اعتراف می رفتم ، اما انگار زنجیر شده و ناتوان از جدا شدن بودم. یک شب ، در راه دیدار با مردان دیگر در وزارت من برای یک وقت نماز و برنامه ریزی ، روحم از ناامیدی خم شد. من چیزی جز تاریکی و شرم احساس نمی کردم. وقتی وارد اتاق شدم ، به صورت دوستانم پر از روح القدس ، پر از شادی نگاه کردم. احساس می کردم مثل "گوسفند سیاه" هستم. آنها چند برگ ترانه پخش کردند ، اما آخرین کاری که احساس کردم دوست دارم انجام دهم آواز است.
اما من به عنوان یک رهبر ستایش و پرستش ، به مردم یاد می دهم که آواز خواندن به خدا عملی ایمان است. ما آواز می خوانیم و او را می پرستیم ، نه به این دلیل که باعث می شود احساس خوبی داشته باشیم ، بلکه به این دلیل که متعلق به اوست. و ایمان ، حتی به اندازه یک دانه خردل ، می تواند کوه ها را حرکت دهید. و بنابراین ، با وجود خودم ، آن ورق آهنگ را برداشتم و شروع کردم به آواز خواندن.
ناگهان احساس فوق العاده ای کردم عشق از من بیا دستانم غیرقابل کنترل شروع به لرزیدن کردند. سپس دیدم که در ذهنم دارم بلند می شوم ، انگار در آسانسوری بدون در ، داخل یک اتاق عظیم با کف شیشه ای کریستال. می دانستم که در محضر خدا هستم؛ من عشق باورنکردنی او را نسبت به احساس کردم me. خیلی مبهوت شده بودم احساس می کردم مثل پسر ولگردی هستم که از سر تا پا در گناه خوک گناه پوشانده شده است و هنوز اینجا هستم که در آغوش پر مهر پدر loving
و اینجا مایه کیک است. وقتی آن شب را ترک کردم ، قدرت آن گناه بر من بود شکسته شده. من نمی توانم توضیح دهم که خدا چگونه این کار را انجام داده است ، فقط می دانم که این کار را کرده است. من این کلمات اشعیا را زندگی می کردم:
با آرامش با اورشلیم صحبت کنید ، و به او بگویید که خدمات او پایان یافته است ، گناه او پایان یافته است.
من همان گوسفند گمشده ای بودم که عیسی "نود و نه" را برای آنها گذاشت. او مرا "در آغوش خود" جمع كرد ، "دامن" پدر را به من گرفت ، كه مرا به قلب خود فشار داد و گفت ، "من تو را دوست دارم. شما مال من هستید من هیچ وقت فراموشت نمی کنم…"
تا آن زمان ، من به سختی می توانستم یک آهنگ معنوی بنویسم. چند ماه بعد ، خداوند روح خود را به روشی عمیق بر من ریخت. همانطور که مزامیر می گوید ، من شروع کردم به "خواندن آهنگ جدید برای خداوند".
من می خواهم یکی از اولین آهنگ های این آلبوم را در اینجا به اشتراک بگذارم مرا از من نجات بده. این آهنگ عنوان است:
50٪ تخفیف از موسیقی ، کتاب مارک ،
و هنر اصیل خانوادگی تا 13 دسامبر!
دیدن اینجا کلیک نمایید برای جزئیات بیشتر.
برای دریافت La اکنون ورد ،
بر روی بنر زیر کلیک کنید تا مشترک.
ایمیل شما با کسی به اشتراک گذاشته نمی شود.
غذای معنوی برای اندیشه یک مرتد تمام وقت است.
با تشکر از حمایت شما!