داستانهای واقعی بانوی ما

SO به نظر می رسد تعداد کمی از مردم نقش مریم مقدس در کلیسا را ​​درک می کنند. من می خواهم دو داستان واقعی را با شما در میان بگذارم تا این بزرگوارترین عضو بدن مسیح را روشن کنم. یک داستان مربوط به خود من است ... اما اول ، از یک خواننده


 

چرا ماری؟ چشم انداز یک تبدیل کننده

تعالیم کاتولیک درباره مریم سخت ترین آموزه کلیسا برای پذیرش من بوده است. من که یک مذهب تازه بود ، "ترس از پرستش مریم" به من آموخته شد. این در اعماق من القا شد!

پس از تغییر دین ، ​​دعا می کردم و از مری می خواستم که برای من شفاعت کند ، اما سپس شک به من حمله می کند و من می توانم (برای مدت کوتاهی او را کنار بگذارم). تسبیح را می خوانم ، سپس دعا را متوقف می کنم تسبیح ، این مدتی ادامه داشت!

سپس یک روز من با شدت از خدا دعا کردم ، "لطفا ، پروردگارا ، من از شما التماس می کنم ، حقیقت را در مورد مریم به من نشان دهید."

او آن دعا را به روشی بسیار خاص پاسخ داد!

چند هفته بعد ، تصمیم گرفتم تسبیح بخوانم. من در حال دعای راز باشکوه ، "نزول روح القدس" بودم. ناگهان ، او را "دیدم" ، و او دستانش را به سمت من دراز کرد (هر وقت فکر می کنم گریه می کنم) همانطور که مادری برای فرزندش می کند ، بچه اش را لوس می کند تا به سراغش بیاید. او بسیار زیبا و مقاومت ناپذیر بود!

به سمتش رفتم و او مرا در آغوش گرفت. از نظر جسمی ، احساس می کردم "ذوب" می شوم. برای توصیف آغوش نمی توانم به کلمه دیگری فکر کنم. او دست من را گرفت و ما شروع به راه رفتن کردیم. ناگهان ما پیش از تاج و تخت بودیم و عیسی آنجا بود! من و مریم در برابر او زانو زدیم. سپس ، او دست من را گرفت و آن را به سمت او دراز كرد. او آغوشش را باز کرد و من به سمت او رفتم. او مرا در آغوش گرفت! احساس کردم خودم را عمیق تر ، عمیق تر می کنم ، و بعد دیدم که خودم را به قلب او می رسانم! داشتم خودم را در حال تماشای رفتن می دیدم که احساس می کردم همزمان می روم! سپس ، من دوباره با مری بودم و داشتیم قدم می زدیم و دیگر کار تمام شد.

 

 

وقتی بچه عیسی آمد

داستان دیگری که توسط خواننده ای برای من ارسال شده به شرح زیر است:

در 8 ژانویه 2009 پدر من درگذشت. سال بعد ، 2010 ، پدر همسرم درگذشت. مثل این بود که بار دیگر از بیماری و مرگ پدر خودم رنج می برم. حالا پدر شوهر گرانقدر من بود. من به شدت رنج می بردم و این رنج ها سلامت جسمی من را متحمل می کرد. من آنقدر بیمار بودم که حتی نمی توانستم در مراسم خاکسپاری پدر همسرم درگذشت. من پوست و استخوان داشتم و نمی توانستم چیزی بخورم. یک روز شوهرم مرا در آغوش گرفت و گریه کرد. قلبم برای او شکست. من یک شب در رختخواب دراز کشیدم و اشکهایم را پس گرفتم و فکر کردم که چگونه بدون من بهبود نمی یابد؟ نگاهم را به سمت بهشت ​​بلند کردم ، اشک در صورتم جاری شد و گفتم ، "اگر تو به من کمک نکنی ، من نمی خواهم آن را درست کنم." و سپس (چه در ذهن من و چه واقعاً نمی دانم) زن جوانی را دیدم که کنار تختم ایستاده است. او یک کودک زیبا را در آغوش گرفته بود. من می دانستم که این مریم و عیسی است. به نظر می رسد کودک عیسی حدوداً دو یا سه ساله است. او موهای تیره ای داشت که در حالت فر قرار داشت و دیدنش بسیار با ارزش و شگفت انگیز بود! شادی در قلبم جمع شد و آرامش از منظره با شکوه روحم را فرا گرفت. در قلبم (بدون هیچ کلمه ای لازم) ، از او پرسیدم که آیا می توانم او را در آغوش بگیرم. وقتی خواستم او را در آغوش بگیرم ، او برگشت و به مادرش نگاه کرد. او لبخند زد و (دوباره بدون کلام در ارتباط بود) به من گفت: "بله ، او نیز متعلق به توست."

چقدر درست است ، عیسی برای همه آمد ، برای همه مرد و متعلق به همه کسانی است که او را به قلب خود می برند! به روشی عرفانی و غیرقابل توجیه ، عیسی را در آغوش گرفتم ، او را در قلبم گرفتم و به خواب رفتم ... حالم خوب بود! من این تجربه را با شوهرم در میان گذاشتم ، به او گفتم که خوب شدم ... و ما خوشحال شدیم!

 

ادای احترام من به ماری 

چندین سال پیش ، کتابی به من دادند "تقدیس کلی توسط سنت لوئیس دو مونتفورت" این کتاب کتابی بود برای راهنمایی فرد نزدیک به عیسی از طریق تقدیس به مریم. من حتی نمی دانستم منظور "تقدیس" چیست ، اما احساس کردم کشیده شده به هر حال کتاب را بخوانید. [1]منظور از "تقدیس برای مریم" چیست؟ در وب سایت. توضیحات زیبایی وجود دارد جنبش کشیش ماریان.

نماز و آماده سازی چندین هفته به طول انجامید ... و بسیار نیرومند و مهیج بود. با نزدیک شدن به روز تقدیس ، می توانستم درک کنم که این بخشش خودم به مادر روحانی ام چقدر خاص است. به نشانه عشق و سپاس خود ، تصمیم گرفتم یک بسته گل به مری بدهم.

این به نوعی آخرین لحظه بود ... من در یک شهر کوچک بودم و جایی جز داروخانه محلی نداشتم. آنها اتفاقاً تعدادی گل "رسیده" را در یک بسته بندی پلاستیکی می فروختند. "متاسفم مادر ... بهترین کاری است که می توانم انجام دهم."

من به كلیسا رفتم و در مقابل مجسمه ای از مریم ایستادم و به او تقدیر كردم. بدون آتش بازی فقط یک دعای ساده تعهد ... شاید مانند تعهد ساده ماری برای انجام کارهای روزمره در آن خانه کوچک در ناصره. دسته گل ناقص خود را در كنار پاهای او قرار دادم و به خانه رفتم.

بعداً عصر همان روز به همراه خانواده ام برای مراسم Mass برگشتم. همانطور که به داخل قله شلوغ شده بودیم ، نگاهی به سمت مجسمه انداختم تا گلهایم را ببینم. آنها رفته بودند! فهمیدم که سرایدار یک نگاه به آنها انداخت و آنها را خفه کرد.

اما وقتی نگاهم را به مجسمه عیسی انداختم ... گلهای من ، کاملاً در گلدان ، کنار مسیح چیده شده بود. حتی نفس کودک از بهشت ​​می داند که در آن دسته گل را تزئین می کند! بلافاصله ، من درک کردم:

مریم ما را به آغوش خود می گیرد ، همانطور که هستیم ، فقیر و ساده هستیم ... و ما را به عیسی ملبس می کند که لباس خود را پوشیده است و می گوید: "این هم فرزند من است ... او را پذیرفت ، پروردگار ، زیرا او گرانبها و محبوب است."

چندین سال بعد ، در حالی که آماده می شدم اولین کتابم را بنویسم ، این را خواندم:

او می خواهد در جهان ارادت خود را به قلب مطهر من ثابت کند. من به کسانی که آن را در آغوش می کشند وعده نجات می دهم ، و آن روح ها مانند گلهایی که من برای آراستن تاج و تخت او قرار داده ام ، مورد محبت خداوند قرار خواهند گرفت. -این آخرین خط: "گلها" در روایتهای قبلی ظهور لوسیا آمده است. رجوع کنید به فاطیما در کلمات خود لوسیا: خاطرات خواهر لوسیا، لوئیس کندور ، SVD ، ص ، 187 ، پاورقی 14.

 

یک نسخه رایگان از سنت لوئیس دو مونتفورت دریافت کنید
آمادگی برای تقدس
. اینجا کلیک کنید:

 

 

چاپ دوستانه، PDF و ایمیل

پانویسها و منابع

پانویسها و منابع
1 منظور از "تقدیس برای مریم" چیست؟ در وب سایت. توضیحات زیبایی وجود دارد جنبش کشیش ماریان.
نوشته شده در صفحه اصلی, MARY.