عبور از مرز

 

 

 

من داشتم این احساسی که بودیم نه برای پذیرش در ایالات متحده
 

شب طولانی

پنجشنبه گذشته ، ما خود را به مرز مرزی کانادا / ایالات متحده رساندیم و مقالات خود را برای ورود به کشور برای برخی از مشاغل وزارت ارائه کردیم. "سلام ، من یک مبلغ اهل کانادا هستم ..." بعد از پرسیدن چند سوال ، مامور مرز به من گفت که جلو بیایید و به خانواده ما دستور داد که بیرون اتوبوس بایستند. همانطور که باد نزدیک به یخ زدگی کودکان ، اکثراً با شلوارک و آستین کوتاه پوشیده بود ، مأموران گمرک اتوبوس را از انتها به انتهای دیگر جستجو می کردند (به دنبال چه چیزی ، نمی دانم). پس از سوار شدن مجدد ، از من خواسته شد که وارد ساختمان گمرک شوم.

آنچه باید یک پروسه ساده باشد به دو ساعت بازجویی طاقت فرسا تبدیل می شود. نماینده گمرک به دلیل هماهنگی هزینه ای که با کلیساها داشتیم ، متقاعد نشده بود که ما با کار مبلغی به ایالات متحده می آییم. او از من ، سپس همسرم جداگانه ، سپس دوباره از من سال کرد. من انگشت نگاری کردم ، عکسم گرفته شد و سرانجام از ورود خودداری کردم. ساعت سه بامداد بود که به سمت نزدیکترین شهر کانادا برگشتیم ، هفت بچه و یک تریلی پر از تجهیزات صوتی در آن جا بودند.

صبح روز بعد ، ما با کلیساهایی که من قصد صحبت و آواز داشتیم تماس گرفتیم و از آنها خواستیم که در نامه هایشان به ما در مورد ترتیب مالی توضیح دهند. پس از جمع آوری تمام نمابرها ، به سمت مرز برگشتیم. این بار س evenال حتی بدبینانه تر بود و اگر اصرار به بحث در این باره داشته باشم تهدیدی محجبه علیه من تهدید شد. نماینده نظارت گفت: "به کانادا برگردید."

برگشتم و به داخل اتوبوس تور خود بی حس شدم. ما نه رویداد داشتیم که به صف شده اند - بعضی از آنها ماه ها قبل رزرو شده اند. به همسرم ، لیا ، گفتم: "دیگر تمام شد". "ما به خانه می رویم."

من شش ساعت رانندگی را به خانه آغاز کردم که ناگهان لیا پرسید که آیا می خواهم عقب بیایم تا بتواند آخرین تماس تلفنی را برقرار کند. او گفت: "من قصد دارم با مرز تماس بگیرم." "چی؟ این بار من رو قفل می کنن!" اعتراض کردم اما او اصرار کرد. هنگامی که او با ناظری که آخرین بار از من بازجویی کرد تماس گرفت ، گفت: "این در مورد پول نیست. ما برای انجام وزارت کار به اینجا آمده ایم و بسیاری از مردم روی ما حساب می کنند. اگر توافق کنیم که از هزینه های خود چشم پوشی کنیم و از کلیساها بخواهید برای این منظور از شما فاکس بگیرند ، آیا در این مورد تجدید نظر می کنید؟ " مامور شروع به اعتراض کرد ، اما ناگهان متوقف شد ، نفس عمیقی کشید و گفت: "خوب ، آنها می توانند آنها را از طریق فکس ارسال کنند - اما من هیچ قولی نمی دهم."

 

حقیقت تو را آزاد خواهد کرد 

بچه ها را دور هم جمع کردم و در حالی که منتظر بودیم ، آنها را برای صرف صبحانه به یک ناهار خوری با وسایل نقلیه حمل کردم وقتی بچه ها دور می شدند ، من در مورد آنچه در ساختمان این رسم اتفاق افتاده بود فکر می کردم ... اما سخنان همسرم حرف هایی بود که در ذهن من ماند: "ما یک وزارتخانه داریم که باید انجام دهیم."

چراغ ها روشن شدند. ناگهان ، فهمیدم که خداوند در طی 24 ساعت ظلم و ستم می خواست به من نشان دهد: من برای پوشاندن هر کاری می توانستم انجام دهم my پنهان شدن… اما من هر کاری از دستم بر نمی آمد انجیل را به جایی که خداوند مرا راهنمایی می کرد ، برسانم. حاضر نبودم بدون هزینه بیایم. سپس شنیدم که خداوند چنان واضح صحبت می کند:

انجیل قیمت ندارد. هزینه آن توسط پسر من پرداخت شده است ... و به قیمت او پرداخت کنید.

من پر شد از یک ناگهانی شرم آمیخته با شادی. "بله ، شما درست می گویید پروردگار. من باید بخاطر روحانی كه كاملاً به مشیت شما اعتماد می كنند ، به هر كجا كه مرا بفرستید ، بروم. من باید بدون هزینه بروم!"

وقتی به اتوبوس تور برگشتم ، با لیا به اشتراک گذاشتم که احساس کردم خداوند می گوید ما باید نحوه انجام خدمت را تغییر دهیم. نه اینکه ما پول جمع کنیم - خدا می داند چندین بار در حال ورشکستگی بوده ایم. نه اینکه ما هزینه های گزافی را درخواست کرده ایم. اما ما قیمت می خواستیم ، و برخی از کلیساها و مدارس به راحتی قادر به پرداخت آن نبوده اند.

من از درگاه ما زانو زده و گریه کردم و از خدا طلب آمرزش کردم. "پروردگارا ، تو از ما خواستی كه انجیل خود را به جهان بیاوریم. ما به هر كجا كه بخواهید بدون هزینه خواهیم رفت. ما به نیكی و عنایت شما اعتماد می كنیم. ما را ببخش كه به تو اعتماد نداریم ابا پدر." بعد از اینکه ما دعا کردیم ، من و لیا احساس عمیقی در وجود ما پر شد آزادی.

حدود یک ساعت بعد تلفن همراه زنگ خورد. مامور مرز بود. "خوب ، ما به شما اجازه می دهیم وارد شوید." سه ساعت بعد ، ما به اولین رزرو خود رسیدیم - دقیقاً در همان لحظه شروع آن.

 
روح St. فرانسه

روز بعد ، من به کلیسا رفتم تا قبل از مقدس مقدس در معرض دعا قرار بگیرم. روز قبل به دلیل همه تنش و هرج و مرج در مرز وقت نمازم را از دست دادم. من تصمیم گرفتم که برگردم و در مورد قرائت روز قبل ، هم از مراسم تشییع و هم از دفتر قرائت ، مراقبه کنم. وقتی شروع به خواندن کردم مات و مبهوت شدم ...

روز جشن قبلی بود سنت فرانسیس آسیزی. این قدیسى است كه امنیت ثروت خود را پشت سر گذاشت و در عوض ، كاملاً به مشیت خدا متكی بود ، در حالی كه وی با زندگی خود انجیل را تبلیغ می كرد.

اولین خواندن دفتر برای آن روز از سنت پل بود:

به خاطر او من از دست دادن همه چیز را پذیرفته ام و آنها را بسیار زباله می دانم تا مسیح را بدست آورم و در او پیدا شوم ... (فیل 3: 8-9)

در حالی که سعی در جذب این کلمه داشتم ، به قرائت دوم که نامه ای از سنت فرانسیس بود مراجعه کردم:

پدر وصیت کرد که پسر مبارک و با شکوهش ، که به ما هدیه داده و برای ما متولد شده است ، با خون خود باید خود را به عنوان قربانی قربانی بر صلیب قربانی کند. این کار نباید برای خود او انجام شود ، بلکه همه چیز برای گناهان ما ساخته شده است. هدف این بود که نمونه ای از ما را دنبال کند که چگونه می توان جای او را دنبال کرد. 

ای چقدر خوشبخت و خوشبخت هستند کسانی که پروردگار را دوست دارند و همان کاری را می کنند که خود پروردگار در انجیل فرموده است: خداوند ، خدای خود را با تمام قلب و روح خود و همسایه خود را مانند خود دوست داشته باشید.  

مردان همه چیزهای مادی را که در این دنیا پشت سر می گذارند از دست می دهند ، اما آنها پاداش خیرات و صدقات خود را با خود حمل می کنند ... ما نباید مطابق با جسم عاقل و خردمند باشیم. بلکه باید ساده ، فروتن و پاک باشیم. -Liturgy of the Hours، جلد چهارم، ص 1466. 

در حال حاضر ، هنگامی که فهمیدم خداوند چگونه عاشقانه با من رفتار می کند ، چنان مهربانانه که مرا صاف می کند ، اشک دوباره چشمانم را پر کرد - من که سعی می کردم "عاقل و خردمند" باشم اما ایمان و پاکی قلب ندارم. اما صحبت او تمام نشده بود. من به روخوانی های روز گذشته مراجعه کردم.

امروز برای خداوند ، خدای شما مقدس است. ناراحت نباشید و گریه نکنید ... زیرا شادی در خداوند باید قدرت شما باشد ... هوش ، زیرا امروز مقدس است و شما نباید غمگین شوید. (Neh 8: 1-12)

بله ، من این آزادی شگفت انگیز را در روح خود احساس کردم و خوشحال شدم! اما من در کمال ترس از آنچه در انجیل می خوانم:

برداشت محصول فراوان است اما کارگران اندک هستند ، بنابراین از استاد برداشت محصول بخواهید که برای کار خود کارگر بفرستد. به راه خود ادامه دهید اینک من تو را مانند بره ها در میان گرگها می فرستم. هیچ کیف پول ، هیچ گونی ، هیچ صندل به همراه نداشته باشید ... آنچه به شما پیشنهاد می شود بخورید و بنوشید، زیرا کارگر سزاوار پرداخت خود است. (لوقا 10: 1-12)

 

پوزش 

همانطور که بسیاری از شما می دانید ،
کلماتی که من از خداوند شنیده ام و در اینجا نوشتم ، این است عصر وزارتخانه ها در حال پایان است. یعنی روش قدیمی انجام کارها ، مدل های دنیایی که وزارتخانه های خود را بر اساس آن کار کرده و در حال کار هستیم ، در حال پایان است. پس مناسب آن است که با من شروع شده است.

من می خواهم از بدن مسیح بخاطر درخواست هزینه برای کارهایی که در بعضی از مکانهای محل زندگی خود انجام داده ام ، به ویژه در مکانهایی که توانایی پرداخت هزینه های خدمت من را ندارند ، طلب بخشش کنم. من و لیا توافق کرده ایم که به جایی برویم که احساس کنیم خداوند بدون هزینه ما را می فرستد. ما مطمئناً از کمک های مالی برای حمایت از کار خود و تغذیه بچه های کوچک خود استقبال خواهیم کرد. اما ما نمی خواهیم که این یک مانع تبلیغ تبلیغات انجیل باشد.

برای ما دعا کنید ، تا وقتی استاد ما را برای برداشت محصول می فرستد ، وفادار باشیم ...

من ترجیح می دهم که با کمال خوشبختی از نقاط ضعف خود بخرم ، تا قدرت مسیح در من ساکن شود. (دوم قرنتیان 2: 12)

همه شما که تشنه هستید ، به آب بیایید! شما که بی پول هستید ، بیایید ، غلات دریافت کنید و غذا بخورید. بیا ، بدون پرداخت و بدون هزینه ، شراب و شیر بنوش! (اشعیا 55: 1)

 

 

چاپ دوستانه، PDF و ایمیل
نوشته شده در صفحه اصلی, حقیقت سخت.