کلمه اکنون در مورد بازخوانی های عظیم
برای 9 دسامبر 2014
یادبود سنت خوان دیگو
متون مذهبی اینجا کلیک نمایید
IT تقریباً نیمه شب بود که بعد از چند هفته سفر به شهر به مزرعه خود رسیدم.
همسرم گفت: "گوساله بیرون است." "من و پسران بیرون رفتیم و نگاه کردیم ، اما او را پیدا نکردیم. می توانستم صدای خنده او به سمت شمال را بشنوم ، اما صدا داشت دور می شد. "
بنابراین سوار کامیون خود شدم و شروع به رانندگی در مراتع کردم ، جایی که تقریباً یک فوت برف داشت. هر برفی دیگر ، و این می تواند آن را تحت فشار قرار دهد ، با خودم فکر کردم من کامیون را در 4 × 4 قرار دادم و شروع به رانندگی در اطراف نخلستان های درختان ، بوته ها و کنار ماسوره ها کردم. اما گوساله ای نبود. حتی گیج کننده تر ، هیچ آهنگی وجود ندارد. بعد از نیم ساعت ، خودم را استعفا دادم تا صبح منتظر بمانم.
ادامه مطلب →